چهارمین
نوشتهی: مریم سالخورد
از سری دفترهای داستانِ رشدیه 4
چاپ نخست: تابستان 1398
*
«یک اقیانوس با فُکهای چربِ پوزهپهن، یک کشتزار که پوری، انجیرهای حاملهاش را میجَوید تا رَحِماش به رَحم بیاید، یک دبستان-دبستان «آریا»- که راهپلههایش مستقیم به مستراح راهی میشد و اعماق لولههای بادکردهاش بوی شهر نو میداد، همانقدر نجیب، عاطل.. و یک شهر، در آن یک زنِ سیاهپوشِ چراغدار که راهِ جذامخانه را از شحنهها میپرسید جلوی شهربانی- حرف، کوتاه!- همهی اینها که ملاحظه کردید با عقبه و اتصالات، بهروز سلیمزادگان را میشناسند، بعلاوه مُردهی مادربزرگم که خدا رحمتتان کند! ولی به کفن عمویم قسم که من نمیشناسم و اگر میشناختم، پیشانیام را خودم ترکانده بودم و ثوابش را خیراتِ اهل قبورِ ستوان شافعی میکردم و اهل منزل شما...»